آشیانه سخن
دردهای امروز یکی دو تا نیست .نمیدانم از کدامشان سخن گویم تا درصد کمتری از ما به آنها مبتلا باشیم.کاش می توانستم یکی از آنها را پیدا کنم که تا به حال هیچ کس گرفتارش نشده است. دستانم قدرت نوشتن ندارند ،شاید اگر شما هم آنچه را که من میدیدم با چشمهای خودتان نظاره می کردید اکنون متوجه میشدید که چرا فکرم انگشتانم را درک نمی کند و قلم از دستانم نمی افتد.می خواهم از زندگی هایی که امروز با اعتیاد سر می کنند و بچه هایی که طعمه اعتیاد شدند حرف بزنم
نه، خیلی عجله نکنین بازیگر قصه ی غصه ی من یک جوون نیست .این بار می خوام از یه کودک دو ساله بگم که اسباب بازیش بسته سیگار باباست و آبنبات امروزش یک قرص متادون و حالاسرگرمی بیرون از خونه بیمارستان شده و بعد کلی دکتر و پرستار که برای شستن معده ش تلاش می کنن.دکتر وقتی نگاه به چهره مامان و باباش انداخت بی هیچ حرفی فقط گفت فورا معده شو شستشو بدید .گریه های مدام اون بچه و رنگ و روی پریده اش از ذهنم بیرون نمیره.کاش من اون لحظه اونجا نبودم و نمیدیدم که دور و بر زندگیمون چی میگذره.الان چند روزی میشه که حالم گرفته است،تصمیم گرفته بودم یه مدت نوشتن رو بذارم کنار و برم پی زندگیم.نه اینکه دلم سنگ شده و بی تفاوت شدم نه...واسه آینده مون دلم میسوزه و نگرانم.کاش فقط یه نفر بود به من می گفت هنوز امیدی هست واسه ادامه دادن،واسه جبران این لحظه هایی که به بهانه ی هر ثانیه اش یه جوون بی گناه لب مرزهای کشورمون شهید میشه.خسته ام و نگران برای آینده....
Design By : Night Melody |